به گزارش تور مسافرتی، خراسان رضوی از شهر خارج شدم و به جاده قدیم نیشابور- مشهد رفتم. زوار پیاده به سمت مشهد در حرکت بودند. هوا گرم بود و خورشید مستقیم روی زمین می تابید. به سمت خانمی که همراه دو فرزندش است رفتم و درباره ی حال و هوایش پرسیدم. زن که از روستای جوادیه کدکن آمده بود، اظهار داشت: سالهای قبل هم به پیاده روی آمدم چون این مسیر حس خوبی به من می دهد و هر سال هم بچه هایم را همراهم می آورم. اربعین نمی توانم به کربلا بروم و دلخوشی من پیاده روی در این راه است.
دلیلش را جویا شدم. مکثی کرد و افزود: همسرم معلول است و این مسیر را به نیت شفای او می آیم و البته هر چه خدا تا امروز به من داده است از امام رضا(ع) دارم. مگر می شود این عشق و ارادت بی تاثیر باشد؟
کمی جلوتر به خانواده ای می رسم که زیر آفتاب بساط چای آتشی راه انداختند. زوار پیاده به سمت موکب کوچکشان می آمدند و لیوان چای برمی داشتند. به سمت زنی که چای را در استکان ها می ریخت، رفتم تا با او صحبت کنم. زن اظهار داشت: همسرم یک دفعه به پیاده روی آمده بود. یک خانواده در راه چای آتشی به زوار می دادند. از سال بعد ما هم آمدیم و موکبمان را راه انداختیم. امسال ششمین سالی است که در این راه خدمت می نماییم. کم کم دیگر اعضای خانواده و فامیل نیز با ما همراه شدند.
سپس افزود: ما هر سال هزار کیلومتر از زاهدان به مشهد می آییم و یک روز موکب داریم. در طول این مدت زیاد حاجت گرفتم. هر کسی در این موکب کمک کرده است حاجت گرفته است. این موکب خیر و برکت زیادی به زندگی ما بخشیده. هر چی دارم از در خانه دوده است.
هر چه می بینیم همه عشق است
موکب داری کنار خیمه موکب ایستاده بود و به کارها نظارت می کرد. مرد موکب دار که ۸ سال است در این منطقه موکب دارد، اظهار داشت: ۳ روز است موکبمان را برپا کردیم و تا ظهر شهادت در خدمت زوار هستیم. من پیاده روی اربعین هم رفتم و اینجا و کربلا فرقی ندارد خدمت همه جا خدمت است. عشق اهل بیت(ع) است که این همه آدم را به اینجا کشانده است تا خدمتگزار زوار باشند.
اشکش را که جاری شده بود پاک کرد و افزود: در پیاده روی اربعین خسته شده بودم با خودم گفتم «کسی که عاقل است با ماشین می رود نه پیاده» کمی که گذشت حرفم را اصلاح کردم و گفتم «عاقلان با ماشین می روند و عاشقان پیاده» هر چه می بینم همه عشق است و غیر از عشق هیچ کلمه دیگری وصف حال این زوار و خدمتگزاران نیست.
مرد اظهار داشت: هر سال زوار را می دیدم که به مشهد می روند. تصمیم گرفتم به آنها خدمت کنم. سال اولی که تصمیم گرفتم به زوار خدمت کنم تمام وسایلم یک اجاق گاز، کتری و قوری بود که در یک وانت خلاصه می شد. کم کم امکاناتمان و تعداد افراد بیشتر شد.
از شغلش پرسیدم، جواب داد: همه ما شاغلیم و در این چند روز که اینجاییم کارمان را رها کردیم. به کارفرمایم گفتم که چند روزی نمی توانم در محل کارم باشد. هر چه بادا باد، توکل به خدا. اگر اخراج هم شوم خدا بزرگ است. سال قبل یکی از رفقایم نتوانست بیاید و مجبور شد در محل کارش بماند. هر زمان با او تماس گرفتم گریه می کرد.
او از تأثیر خدمت به زوار در زندگی اش اظهار داشت: این که می توانم با درآمدی کم زندگی را بگذرانم از برکت ائمه است. هزینه هایی که در موکب صرف می شود نیز شخصی است. خودمان یا خیرین هزینه ها را تامین می نماییم.
فرزندانم را نذر امام رضا(ع) کردم
به سمت دختربچه ای که همراه خانواده اش به پیاده روی آمده بود رفتم. دختر مقابلم ایستاد و در صورتیکه با گوشه شالش بازی می کرد؛ اظهار داشت: از اصفهان آمدم و از نیشابور پیاده روی را شروع کردم. نخستین باری است که در پیاده روی حضور دارم.
مادرش کنارش ایستاد و اظهار داشت: دختر ۱۱ ساله و پسر ۶ ساله ام، را نذر امام رضا(ع) کردم تا خدا اهل و سربه راهشان کند و عاقبتشان خیر شود. در وضعیت امروز جوان هایمان را باید به خدا بسپاریم و از امام رضا(ع) بخواهیم کمکشان کنند. در راه خداروشکر بچه ها اذیت نکردند و خودشان هم دوست داشتند پیاده روی کنند. بچه ها ادامه راه ما هستند و ما باید کاری نماییم که این اتفاق بیفتد.
در کنار موکبی پسر نوجوانی روی زمین نشسته بود و کفش زوار را واکس می زد. دقایقی با او هم کلام شدم. اظهار داشت: نخستین باری است که به زوار پیاده امام رضا(ع) خدمت می کنم. ۲ روز است آمدم و تا روز شهادت به عشق امام رضا(ع) به کارم ادامه می دهم.
از او پرسیدم چرا از بین تمام کارها کفش واکس می زند؟ جواب داد: اینجا نزدیک مشهد است و از این به بعد راه آسفالت است. کفش های زوار را واکس می زنم تا وقتی به حرم امام رضا(ع) می رسند، کفش هایشان تمیز و مرتب باشد. سالهای بعد هم اگر عمری باقی باشد به امام رضا(ع) و زائرانش خدمت خواهم کرد. خدمت کردن به این زوار تأثیرات زیادی در زندگی می گذارد.
مقابل یکی از موکب ها مرد جوانی سینی شربت به دست گرفته بود و به همه تعارف می کرد. جلو رفتم تا با او صحبت کنم، سینی را جلو آورد و اظهار داشت: بفرمایید اول شربت بنوشید.
او که یک هفته به زوار خدمت کرده است، اظهار داشت: از ۹ سالگی در موکب ها بودم و ۲ سال است در این موکب خدمت می کنم. عشق به امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) مرا به این سمت و سو کشانده است؛ مادرم نیز مداح بود و در خانه جلسات قرآن برگزار می کرد. چیزی جز عاقبت به خیری همه و شفای بیماران نمی خواهم و همیشه دعا می کنم باز هم نیرو و توان خدمت به زوار پیاده امام رضا(ع) را داشته باشم.
مرد جوان از حس خوب خدمت به زوار پیاده شنیدن دعاهای خیرشان گفت و افزود: این چند روز زوار زیادی را دیدم که با هر شرایطی به پیاده روی آمدند؛ پیر، جوان و حتی روی صندلی چرخدار یا با پای شکسته.
کمی آن طرف تر از موکب، چشمم به مردی با موی سفید افتاد. مرد که ۷۰ سال دارد و برای سومین بار در پیاده روی شرکت کرده بود، اظهار داشت: از تهران آمدم و از ملک آباد پیاده به سمت مشهد در حرکت هستم. عشق است که مرا به این راه آورده و چیزی جز سلامتی و تقوا از خدا نمی خواهم. این راه خستگی ندارد. تازه از پیاده روی اربعین برگشتم و به سمت مشهد آمدم. دوست دارم عمری باردیگر به من بدهند تا از جوانی این مسیر را بارها و بارها طی کنم.
پیاده روی خودش حاجت است
چند پسر جوان را دیدم و به سمتشان رفتم. یکی از آنها حاضر به گفت و گو شد. پسر جوان اظهار داشت: ۵ بار به پیاده روی آمدم. ۲ سال کرونا که شرایط فراهم نبود بسیار دلتنگ شدم و بنا بر این امسال هم در پیاده روی شرکت کردم.
از حاجتش پرسیدم، اظهار داشت: این پیاده روی خودش حاجت است. برای امثال من که اربعین کربلا نرفتند پیاده روی در این راه غنیمت است. تا کسی نیاید نمی تواند حس و حال این مسیر را درک کند هر چه هم که بشنود، ببیند و بخواند فایده ندارد؛ فقط باید بیاید و ببیند.
از کنار موکب ها و مردم عبور کردم و اطرافم را تماشا کردم. همه به سمت یک مقصد می رفتند؛ یکی کوله به دوش و دیگری چمدان به دست. موکب داران با اشتیاق و روی گشاده به مردم خدمت می کردند. پیرمردی با مو و ریش سفید، دشاشه پوش و چفیه به سر کنار یکی از موکب ها ایستاده بود. کودکی کنارش بود و با مهربانی با او حرف می زد. کودکان دیگری اطراف پیرمرد می چرخیدند و بازی می کردند.
جلوتر رفتم. کنار جاده ۳ پسربچه در سایه ماشینی نشسته بودند و با هم گپ می زدند. به سمتشان رفتم. یکی شان اظهار داشت: از نیشابور به همراه هم روستاییانم آمدم. این مسیر خستگی ندارد و انرژی بیشتری گرفتم برای اینکه شور و شوق رسیدن به حرم فرصتی به خستگی نمی دهد.
او که چهارمین بار است در پیاده وری حضور دارد، افزود: سال هایی که نتوانستم به پیاده روی بیایم خیلی دلتنگ شدم. نشستن در خانه بجای قدم زدن در این راه ناراحت کننده بود. وقتی شنیدم دوستانم به پیاده روی می روند خوشحال شدم، وسایلم را جمع کردم و به راه افتادم. درست است پیاده رفتن دشوار است اما ارزشش به همین پیاده روی است.
زن جوانی که همراه پدر، برادران و برادرزاده اش موکبی برپا کرده بودند، اظهار داشت: ۳ سال است که در این راه به زوار خدمت می کنم. آرزو دارم اربعین هم به کربلا بروم و در پیاده روی اربعین شرکت کنم. اینجا چنین شور و حالی است ببنید اربعین چه خبر است. در همین مسیر جوانان زیادی را دیدم که با شور و اشتیاق مادرانشان را با ویلچر به سمت مشهد می برند.
زن به برادرزاده اش اشاره نمود و افزود: او هم از بامداد با اشتیاق به ما کمک می نماید. عشق به امام رضا(ع) مرا به موکب کشانده و عشق به امام حسین(ع) به کربلا خواهد برد.
پدر زن جوان شعری درباره ی امام رضا(ع) خواند. شعر را با جان و دل شنیدم. شعر روح زوار پیاده را در خود جا داده بود.
زن و مردی به همراه پسر کوچکشان که روی دوش مرد بود کنار جاده قدم می زدند. با آنها نیز هم کلام شدم. مرد اظهار داشت: از روستایی در نزدیکی نیشابور راه افتادیم. ۹ سال است به عشق امام رضا(ع) این مسیر را طی می نماییم. خدمات موکب های میان راه عالی است. مشکلات زیاد شده و هر سال تنها فرصتی که می توانیم به مشهد برویم همین ایام است. در طول این مدت کار و شغلم را به خدا می سپارم. بچه هایمان را می آوریم تا همراهمان باشند. دخترمان را هر سال روی شانه ام به مشهد بردم و حالا ازدواج کرده است. حالا هم پسرم را روی دوش می برم.
سلامتی برادرم را مدیون امام رضا(ع) هستم
چند زن و دختربچه در جاده در حرکتند. به سمتشان می روم تا مصاحبه کنم دختری از میانشان حاضر به صحبت می شود. دختربچه می گوید: از مشهد به میانه راه رفتیم تا پیاده به حرم برویم. ۳ سال در پیاده روی حضور داشتیم. خیلی حس خوبی دارم و احساس می کنم پیش امام حسین(ع) می روم. در پیاده روی اربعین شرکت نکردم و خیلی دوست دارم به کربلا بروم. از وقتی که بیماری برادرم خوب شده است و حاجت گرفتیم، این مسیر را همراه خانواده ام پیاده به سمت حرم می رویم. خوب شدن برادرم را مدیون امام رضا(ع) هستم.
مردی روی زمین زانو زده بود. چفیه ای به سرش بسته و سینی شربتی را روی سرش گرفته بود. به سمتش رفتم تا مصاحبه کنم از او پرسیدم چرا این طور شربت تعارف می کند. مرد جوان اظهار داشت: کسانی که پیاده می روند قدمشان روی سر من است و چیزی ارزشمندتر از این برایم نیست. سال اولی است که به زوار خدمت می کنم و سال بعد هم خواهم آمد. از پیاده روی اربعین برگشتم و دیدم اینجا بهترین جا برای جبران است.
بین مصاحبه فریاد می کشید«شربت، بفرمایید شربت» زوار به سمتش می آمدند و هر کسی لیوانی شربت برمی داشت. او افزود: کجا از اینجا بهتر برای خدمت به زوار هست؟ هر چه در دنیا بخواهم اینجا هست؛ همه حس های خوب، برکت، رزق و روزی و عافیت. من برای تغییر در زندگی و حاجت گرفتن نیامدم؛ این وظیفه من است. آمدم وظیفه ام را انجام دهم و بگویم که امام رضا(ع) را دوست دارم.
منبع: تور مسافرتی